بیقرار و بی طاقت، (آنندراج)، آنکه آرام و قرار ندارد، بی قرار، بی طاقت، (فرهنگ فارسی معین)، ناتوان و ضعیف و زبون و ناشکیبا و بی آرام، (ناظم الاطباء) : بی رتبت تو گردون بیقدر چون زمین با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر، مسعودسعد، هم آخر کار کو بیتاب گردد هم او هم کنگره پرتاب گردد، نظامی، جان کمست آن صورت بیتاب را رو بجو آن گوهر کمیاب را، مولوی (مثنوی چ خاورص 23)، دلم بر شوخی مژگان بی تاب تو میلرزد که روز و شب بزیر سایۀ تیغاند آن ابرو، میرزا بیدل (از آنندراج)، - بی تاب شدن، ضعیف و ناتوان و بی آرام شدن، (ناظم الاطباء)، - بی تاب و توان، بی آرام و ناتوان، - بی تاب و توان کردن، ناتوان کردن، کم زور کردن، (ناظم الاطباء)، کودن و گول، (ناظم الاطباء)، کودن، ابله، (فرهنگ فارسی معین)، بی محبت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، - بی حس شدن: کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد، حافظ، رجوع به حس و احساس شود
بیقرار و بی طاقت، (آنندراج)، آنکه آرام و قرار ندارد، بی قرار، بی طاقت، (فرهنگ فارسی معین)، ناتوان و ضعیف و زبون و ناشکیبا و بی آرام، (ناظم الاطباء) : بی رتبت تو گردون بیقدر چون زمین با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر، مسعودسعد، هم آخر کار کو بیتاب گردد هم او هم کنگره پرتاب گردد، نظامی، جان کمست آن صورت بیتاب را رو بجو آن گوهر کمیاب را، مولوی (مثنوی چ خاورص 23)، دلم بر شوخی مژگان بی تاب تو میلرزد که روز و شب بزیر سایۀ تیغاند آن ابرو، میرزا بیدل (از آنندراج)، - بی تاب شدن، ضعیف و ناتوان و بی آرام شدن، (ناظم الاطباء)، - بی تاب و توان، بی آرام و ناتوان، - بی تاب و توان کردن، ناتوان کردن، کم زور کردن، (ناظم الاطباء)، کودن و گول، (ناظم الاطباء)، کودن، ابله، (فرهنگ فارسی معین)، بی محبت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، - بی حس شدن: کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد، حافظ، رجوع به حس و احساس شود